ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 | 31 |
شهیدِ خنجرِ هجرِ تو رفت جانش و لرزد
عجب مدان که شود خاک استخوانش و لرزد
من و ستیزهی خوبی که بهر حسرتِ دلها
بلا خبر دهد از تیغِ خونچکانش و لرزد
غمش عیان نکنم، ترسم از زبان خلایق
چو مُفلسی که بُود گنجِ شایگانش و لرزد...
⊱ ━━━━━━━━━ ⊰
✽ یوسفی جرفادقانی ✽
تصویرِ که روبهروی او گم نشدهست؟
سمت چه کسی به سوی او گم نشدهست؟
از برجِ بلندِ شک نشانم بدهید
راهی که به جستوجوی او گم نشدهست...
⊱ ━━━━━━━━━ ⊰
✽ مهدی الماسی ✽
گرچه تا صبحِ سحرخیز، شبی در کار است
دل من بیدار است
چشم من میشنود بانگِ سرودی به نگاه
گوش من مینگرد رقصِ نگاهی به سرود
تکسواری که منم
عاقبت نیمهشبی
قفل دروازهی شب میشکنم
میبرم راه به سرمنزلِ پنهان سحر
مینهم گوش به فرمانِ دلاویزِ امید
مژدهی صبحِ سپید...
⊱ ━━━━━━━━━ ⊰
✽ حسن هنرمندی ✽
سرت را بین دستها مگیر
و خیره به دیوار منگر،
برخیز و به پشت پنجره بیا؛
بنگر:
شب چون دریای جنوبی زیباست
و موجهایش را به پنجرهات میکوبد
بیا، فضا را گوش بده؛
فضا، جادهی صداست
فضا، پر از صداست
پر از صدای خاک، آب،
صدای ستارگان و صدای ما
به پشت پنجره بیا؛
صدای ما همراه توست
صدای ما در کنار توست...
⊱ ━━━━━━━━━ ⊰
✽ ناظم حکمت ✽
هیچ شک نیست که من زنده شوم بعدِ حیات
گر به خاکِ سرِ کویش بسِپارید مرا...
⊱ ━━━━━━━━━ ⊰
✽ طالب جاجرمی ✽
مَه، منفعل از وقار و سنگینیِ تو
گل، خوار ز رعنایی و رنگینی تو
شیرینی و تلخی به هم آمیختهای
من تلخ ندیدهام به شیرینی تو...
⊱ ━━━━━━━━━ ⊰
✽ احمد گلچین معانی ✽
اگر موسیقی
فراگیرترین زبان است،
تنها مرا بهسانِ نُتی کامل بپندار
اگر علم
کاملترین زبان را دارد،
مرا بهسانِ Mc2 تصور کن
از آنجایی که ریاضیات میتواند
با بینهایت سخن بگوید
مرا بهسانِ ۱ به توان ۱ در نظر بگیر
منظورم این است که
میخواهم عشقت را به دست بیاورم،
و تو
خرسند خواهی بود...
⊱ ━━━━━━━━━ ⊰
✽ نیکی جیووانی ✽
عاقبت یک روز
میگریزم از فسونِ دیدهی تردید
میتراوم همچو عطری از گلِ رنگینِ رؤیاها
میخزم در موجِ گیسوی نسیمِ شب
میروم تا ساحلِ خورشید
در جهانی خفته در آرامشی جاوید...
⊱ ━━━━━━━━━ ⊰
✽ فروغ فرخزاد ✽
این دل مسکینِ من اسیر هوا شد
پیش هزاران هزار گونه بلا شد
جادُوَکی بند کرد و حیلت بر ما
بندش بر ما برفت و حیله روا شد
حکمِ قضا بود و این قضا به دلم بَر
-محکم از آن شد که یار، یارِ قضا شد
هرچه بگویم ز من نگر که نگیری
عقل جدا شد ز من که یار جدا شد...
⊱ ━━━━━━━━━ ⊰
✽ معروفی بلخی ✽
سنگی را بر سنگی دگر نهاد؛
نه اینکه بخواهد خانهای بسازد
نه اینکه بخواهد شعری بسُراید
نه!
داشت تنهاییاش را اندازه میگرفت...
⊱ ━━━━━━━━━ ⊰
✽ یانیس ریتسوس ✽