ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 | 31 |
صد شاخِ هوس به جان شکستم
تا یک گل از آن میان شکستم
عهدی بستم که از ثباتش
بدعهدی دلبران شکستم
سر تا قدمم ز ناله پُر شد
از بس که به دل فغان شکستم
آن شِکوه که در جهان نگنجد
از بیم تو بر زبان شکستم...
⊱ ━━━━━━━━━ ⊰
✽ سرمدی اصفهانی ✽
صد شاخِ هوس به جان شکستم
تا یک گل از آن میان شکستم
عهدی بستم که از ثباتش
بدعهدی دلبران شکستم
سر تا قدمم ز ناله پُر شد
از بس که به دل فغان شکستم
آن شِکوه که در جهان نگنجد
از بیم تو بر زبان شکستم...
⊱ ━━━━━━━━━ ⊰
✽ سرمدی اصفهانی ✽
منم به روی تو حیران و آن کسان [دیگران] که نباشند
غریب بیبصرانند و [،] بهتر آنکه نباشند!
⊱ ━━━━━━━━━ ⊰
✽ آگهی یزدی ✽
در جهان ده چیز دشوار است نزد «آگهی»
کز تصوّرکردن آن میشود دل بیحضور
[کز تصوّرکردنش دل میشود بس بیحضور]
ناز عاشق، زهد فاسق، بذل مُمسک، هزل رذل
عشوهی / جلوهی معشوقِ بدشکل و نظربازیّ کور
صوتِ لحنِ بیاصولان، بحث علمِ ابلهان
میهمانیّ به تقلید و گداییّ به زور...
⊱ ━━━━━━━━━ ⊰
✽ آگهی یزدی (ابوالحسن) ✽
ز کشتیام خبری نیست، اینقدَر دانم
که تختهپارهی چندی به ساحل افتادهست...
⊱ ━━━━━━━━━ ⊰
✽ آفرین اصفهانی ✽
تا نظر در چمنِ وضعِ جهان وا کردم
ستمی بود که بر دیدهی بینا کردم
نه چمن رنگِ وفا داشت، نه گل بوی بقا
حیرتآلوده به هر سو که تماشا کردم
شوخچشمی چو مگس کردم و بس شَرْمیدم
هر متاعی که از این سفله تمنّا کردم
گر به محشر ز من از حاصل دنیا پرسند
گویم افسوس، همه خواهش بیجا کردم
ذرّهای نیست به کف زاین سفر دور و دراز
عفو خواهم ز خدا آنچه خطاها کردم
«فدوی!» بار خجالت بکشی روز جزا
زآنکه در عالم فانی چه مهیا کردم...
⊱ ━━━━━━━━━ ⊰
✽ آمنه فدوی ✽
ناامیدم ز مداوای دلِ خستهی خویش
ای خوش آن خسته که امّیدِ مداوا دارد...
⊱ ━━━━━━━━━ ⊰
✽ آگه شیرازی ✽
اگر به دادنِ جانم اشاره فرمایی
به جان دوست، که ما بندهایم فرمان را...
⊱ ━━━━━━━━━ ⊰
✽ آگه شیرازی ✽
مشکلغمیست عشق، ولی غیر عشق نیست
چیزی که حل کند همهی مشکلات را
«آگه!» نجات اگر طلبی، عشق ورز و بس
ما آزمودهایم طریق نجات را...
⊱ ━━━━━━━━━ ⊰
✽ آگه شیرازی ✽