طُرفه

طُرفه

بهترین اشعار و متونی که خوانده‌ایم و نخوانده‌ایم...
طُرفه

طُرفه

بهترین اشعار و متونی که خوانده‌ایم و نخوانده‌ایم...

شعر ۹۰


چشم، از پنجره بر وسعتِ شب دوخته‌ام

و به چشمان تو می‌اندیشم

پیش از آنی که سحر

رنگ چشمان تو را پاک کند...


‏⊱ ━━━━━━━━━ ⊰


 محمدعلی بهمنی 


شعر ۸۹


بهرِ مهمانی دیشب

-دیروز-

آخرین مرغِ قفس را کشتم

صبح

در جایگهِ خاکه ذغال

تخم مرغی

-به درخشندگی کوکبِ صبح-

به شبِ مَطبخِ من می‌خندید...


‏⊱ ━━━━━━━━━ ⊰


 محمدعلی بهمنی 


شعر ۸۸


اعتقاد من

به پیوند کثیفِ خاک و انسان نیست

من به یک معراجِ بی‌برگشت خواهم رفت

من شکوه کاذبِ این دودمانِ خاکی‌ام را

دود خواهم کرد


آخر پاییز

آخر پاییز

من به بال جوجه‌هایم

با شما بدرود خواهم کرد...


‏⊱ ━━━━━━━━━ ⊰


 محمدعلی بهمنی 


شعر ۸۷


چون در نظرِ دوست عزیزیم، غمی نیست

هرچند که در چشمِ خلایق همه خواریم...


‏⊱ ━━━━━━━━━ ⊰


 وحدت کرمانشاهی 


شعر ۸۶


تا زنگِ سیه زآینه‌ی دل نزُداید

عکسِ رخِ دلدار در او خوش ننماید


در طرْفِ چمن گر نکند جلوه رخِ دوست

بر برگِ گلی این‌همه بلبل نسراید


نورِ ازلی گر ندمد از رخِ لیلی

از گردشِ چشمی، دل مجنون نرباید


هر کو نکند بندگیِ پیرِ خرابات

بر روی دلش، جان درِ معنی نگشاید


ای غم‌زده! تریاقِ محبت به کف آور

تا زهرِ غمِ دهر، تو را جان نگَزاید


آیینِ طریقت، به حقیقت به جز این نیست

کز شادی و غم، راحت و رنجت نفزاید


این بارِ امانت که شده قسمت «وحدت»

بر پشتِ فلک گر نهد، البتّه خم آید...


‏⊱ ━━━━━━━━━ ⊰


 وحدت کرمانشاهی 


شعر ۸۵


کسی باز صدایم می‌زند

باید بروم

باید بروم

به سمت گلی

یا شاید مردابی...


‏⊱ ━━━━━━━━━ ⊰


 سید محسن آثارجوی 


شعر ۸۴


درد دل

سوت می‌کشد تا همیشه،

رها نخواهدمان کرد

کاکتوس‌های دل


دل مگر در کدام سرزمین خانه دارد؟

دوست دارم بدانم

تبارِ دل را

دوست دارم بدانم...


‏⊱ ━━━━━━━━━ ⊰


 سید محسن آثارجوی 


شعر ۸۳


وطنی برای دلتنگی‌ام پیشنهاد کن،

گل‌هایی برای پژمردگی انگشتان‌مان،

دیداری اتفاقی در اتوبوسی گذرا،

یا دو صندلیِ نم‌خورده کنار دریا


دلیلی دیگر برای عشق پیشنهاد کن،

یا که دلیلی دیگر برای هجران...


‏⊱ ━━━━━━━━━ ⊰


 عدنان الصائغ 


شعر ۸۲


می‌خواستم یک قهرمان باشم برایت

تا با قطارت آمدی، پیراهنم سوخت


این کوه ریزش کرد، در پای تو افتاد

کافی نبود آن پیرهن، حتی تنم سوخت


من سعی کردم تا تو در شهرم بمانی

لطفاً نرو، لطفاً! زبانِ اَلکَنم سوخت...


‏⊱ ━━━━━━━━━ ⊰


 نرگس نوروزی 


شعر ۸۱


عشق در دل می‌کند خُنیاگری

نغمه‌اش را من نگیرم سرسری


نغمه‌ها بشنیدم اندر روزگار

زیرِ طاقِ گنبدِ نیلوفری


گَه شنیدم نغمه‌ی جاه و جلال

گَه شنیدم های‌هوی سَروری


گَه سرودی خوش‌طنین در جان فکند

از زبانِ شهرت و نام‌آوری


گَه نیوشیدم نَشیدِ گل‌فروش

گاه بشنُفتم صلای گوهری


هیچ‌یک زاین نغمه‌ها و بانگ‌ها

جان من واله نکرد، از ساحری


لیک با گلبانگِ عشقِ راستین

از تن و از جان خود گشتم بَری


دین و دل درباختم در پای آن

محو گشتم، محو او سرتاسری


عشق تا بر ریشه‌ی من آب داد

رَستم از رنج و ملالِ بی‌بَری


آسمان‌ها درنَوردیدم به شوق

فارغ از تشویشِ بی بال و پری


پرتو خورشید، زیباتر نمود

در دو چشم و نورِ ماه و مشتری


هرچه زشتی بود، زیبا جلوه کرد

پیش من، هرگاه کردم داوری


عشق، عاشق را به گردون می‌برد

گوید او را: "چون به پایین بنگری،


در زمین، یکسان شود پست و بلند

زشت با زیبا نماید همسری


رو به چشمِ عشق در گیتی نگر

تا نبینی زشتی و بدگوهری..."


‏⊱ ━━━━━━━━━ ⊰


 رعدی آذرخشی