طُرفه

طُرفه

بهترین اشعار و متونی که خوانده‌ایم و نخوانده‌ایم...
طُرفه

طُرفه

بهترین اشعار و متونی که خوانده‌ایم و نخوانده‌ایم...

شعر ۱۵۱


‏⊱ ━━━━━━━━━ ⊰

ای که از دشواری راه فنا ترسی، مترس

بس که آسان است این ره، می‌توان خوابید و رفت!



یحیی کاشی

‏⊱ ━━━━━━━━━ ⊰


شعر ۱۵۰


‏⊱ ━━━━━━━━━ ⊰

تو دوری از بَرم، دل در بَرم نیست

هوای دیگری اندر سرم نیست


به جان دلبرم کز هر دو عالم

تمنّای دگر جز دلبرم نیست...



باباطاهر

‏⊱ ━━━━━━━━━ ⊰


شعر ۱۴۹


‏⊱ ━━━━━━━━━ ⊰

سرم سودای گیسوی تو دارد

دلم مهرِ مَهِ روی تو دارد


اگر چشمم به ماه نو کند میل

نظر بر طاق ابروی تو دارد...



باباطاهر

‏⊱ ━━━━━━━━━ ⊰


شعر ۱۴۸


‏⊱ ━━━━━━━━━ ⊰

گر کند درد دلی بلبل، منال ای باغبان!

گل نپروردی که هر سو خارِ بیدادی نداشت


شد دلم صیدِ غزالی، ای خوش آن وارسته کو

آرزوی صید و در دل بیمِ صیّادی نداشت


مهربانی‌های لیلی کرد مجنون را اسیر

ورنه هر خوبی که شیرین بود، فرهادی نداشت


شد ز سیلِ غم، بنای خانه‌ی مهرم خراب

دیدم این غم‌خانه را هم، هیچ بنیادی نداشت


محنتِ صبرم نداند، هرکه عمری -«آصفی!»-

روی بر دیوارِ غم در محنت‌آبادی نداشت...



آصفی هروی

‏⊱ ━━━━━━━━━ ⊰


شعر ۱۴۷


‏⊱ ━━━━━━━━━ ⊰

در تبم گاه عرق، مستیِ دیگرگون است

بی‌لبت شیشه‌ی مِی، آبله‌ی پُرخون است


نخلِ شادی چه نشانم؟ که نهالِ غم او

در زمینِ دل من سرزده روزافزون است


گرچه گردون ز مَهی بر دل من داغ نهاد

اخترِ سوخته‌ام داغ دلِ گردون است


هرکجا ریخته لیلی ز مژه، اشکِ نیاز

خارِ غم سرزده و در قدمِ مجنون است


یار در حلقه‌ی عشّاق ندارد گذری

آه، کز دایره‌ی اهل وفا بیرون است


کوه، منّت چه نهد شادیِ وصلم امروز؟

که ز سیلِ غم او، روز دگر هامون است


«آصفی!» ملکِ سلیمان مطَلب، پُرس ز مور

که نهان زیر زمین، حال سلیمان چون است...



آصفی هروی

‏⊱ ━━━━━━━━━ ⊰


شعر ۱۴۶


‏⊱ ━━━━━━━━━ ⊰

دلم نسازد از این بیش در هوا، خانه

که شد گرفته دلِ تنگ از این هواخانه...



شهاب مهمره

‏⊱ ━━━━━━━━━ ⊰


شعر ۱۴۵


‏⊱ ━━━━━━━━━ ⊰

اَلفم ز لوح هستی، همه هیچ در نشانی

به بقای غیر قائم، ز وجود خویش فانی


صف آخر ایستاده، به امید بِه‌نشینی

ز تحرّک آرمیده، به صفات بی‌نشانی


صفت الف ندارم که الف کژی ندارد

همه نقش من کژ آمد ز صحیفه‌ی معانی


فلک از زمین به حیلت نشناسم، ارچه هستم

چو فلک به خیره‌گردی، چو زمین به ناروانی


نه چو آبم از طراوت، نه چو آتشم ز رفعت

نه چو بادم از لطافت، نه چو خاکم از گرانی


منم آن خَسی کم از کم که به حَبّه‌ای نیرزم

اگرم جُوی بدانی، نخری به رایگانی


نه فرشته‌ای نه شیطان، ز کدام کارگاهی؟

نه مقیم و نه مسافر، ز کدام آستانی؟


مَلکا! -به حقّ یاران - که مرا به یاری خود

ز بلای یار نادان، همه‌عمر وارَهانی...



شهاب مهمره

‏⊱ ━━━━━━━━━ ⊰


شعر ۱۴۴


‏⊱ ━━━━━━━━━ ⊰

کاش پیوسته بُود آینه پیش نظرش

تا نظر جانب اغیار نیفتد دگرش...



وفایی مشهدی

‏⊱ ━━━━━━━━━ ⊰


شعر ۱۴۰


به دست، پنبه‌ی داغم به جای نسرین است

گلی که از چمنِ عشق چیده‌ام، این است...


‏⊱ ━━━━━━━━━ ⊰


 یمینی سمنانی 


شعر ۱۳۹


برخیز و به رخ، زلفِ شکن در شکن انداز

در گردن خورشیدِ قیامت رَسَن انداز


‏⊱ ━━━━━━━━━ ⊰


 یمینی شاه‌آبادی