طُرفه

طُرفه

بهترین اشعار و متونی که خوانده‌ایم و نخوانده‌ایم...
طُرفه

طُرفه

بهترین اشعار و متونی که خوانده‌ایم و نخوانده‌ایم...

شعر ۷۴


با بستن سربند تو آرام شدند

در جاده‌ی عشق، خوش‌سرانجام شدند


از داغِ غمت، خوشا شهیدانی که

با پهلوی تیرخورده گمنام شدند...


‏⊱ ━━━━━━━━━ ⊰


 فائزه زرافشان 


شعر ۶۵


تا شدم پابستِ عشقت، روزگارم شد سیاه

جز که دارم مهرت اندر دل، کدامَستم گناه؟


شد کمان‌کش تیرِ مژگانت پی آزردنم

تند آوردی ز یک غمزه به ملکِ جان، سپاه


بر سرم پیوسته زابرو تیغِ خونریزی کِشی

نِی مجال آن که از دل برکشم یک لحظه آه


قامتت را سرو خواندم، ماه را گفتم رُخت

اَلله اَلله زاین غلط‌گوییّ و از این اشتباه!


قد برافزازی اگر، بس سرو گردد منفعل

رخ برافروزی اگر، گردد خجل خورشید و ماه


ای "عزیز مصرِ" جان! "یعقوبِ" پیرم دست گیر

"یوسفِ" زارم شکسته‌دل درافتاده به چاه


سال‌ها این آرزو دارد مگر «آذر» به دل

مَقْدمت را جان نماید فرش و گردد خاک راه...


‏⊱ ━━━━━━━━━ ⊰


 آذر چالشتری 


شعر ۶۱


به جز حُباب، نشان از کلاه‌داری نیست

که بر کشاکشِ این موج اعتباری نیست


هنوز نقره‌ی مهتاب می‌چکد بر آب

مگر طلیعه‌ی خُور را طلایه‌داری نیست؟!


به دشت، زمزمه‌ی شادِ جویباری نه

به کوچه‌باغ شب آوای رهگذاری نیست


تو ابرِ بی‌هنرِ تنگدستِ پاییزی

به سینه‌ریزِ تو الماسِ آبشاری نیست


به بزمِ خاک‎نشینانِ سایه‌ی خورشید

چراغِ سوخته را -«آذر!»- اعتباری نیست...


‏⊱ ━━━━━━━━━ ⊰


 آذر خواجوی 


شعر ۵۹


پر می‌کنم از عشق تو پیمانه‌ی مرگی

برخیز و ببر از دل من راحتِ جان را


ای مرگ! بیا، مرگ! بیا، مرگ! بیا، مرگ...

با خود برسان بر لب من قوتِ روان را


‏⊱ ━━━━━━━━━ ⊰


 بهروز قزلباش 


شعر ۴۹


می‌روم، پیش می‌روم... این است

راه من؛ راه تازه، راه دراز

من نمی‌ترسم از نبرد و شکست

من نمی‌ترسم از نشیب و فراز


می‌روم، پیش می‌روم... هر گام

اختر دیگری‌ست در دل من

پیش پاهای من، سیاهیِ شام

به! چه خوب است، می‌شود روشن...


‏⊱ ━━━━━━━━━ ⊰


 گلچین گیلانی 


شعر ۴۸


شعر باید گفت و شعر تازه گفت   

شعر خوش‌آهنگ و خوش‌اندازه گفت


تازگی ربطی ندارد با زمان

تازه آن باشد که مانَد جاودان


کهنه‌ی دیروز گر زیبا بُود

تازه، هم امروز و هم فردا بُود


تازه‌ی امروز گر بی‌معنی است

 کهنه است و آنی است و فانی است


تازه آن باشد که از دل سرزند

 با دو بال ویژه‌ی خود پَر زند


حرف تو مفت است اگر از دیگری‌ست

 مفت‌خوردن از جنون یا از خری‌ست!


ماه اگر داس است، حافظ گفته‌است

گر تو گویی، داس تو خواهد شکست


چیز دیگر را به مَه مانند کن

یا به داس‌ات چیز دیگر بند کن


یار گر چون سرو سویت عازم است

زیر پایت نردبانی لازم است!


تیغ ابرویش بُود گر پُرخراش

ریش تو لازم ندارد خودتراش!


خالِ رخسارش اگر چون دانه است

 نیست آن رخسار، بلکه لانه است


گر شده قلبت ز هجرانش کباب

 یا شده اشکت ز مژگانش شراب


می‌کنی قصّاب خود را ورشکست!

 مِی فروشت خُمره را خواهد شکست!


مهر او گر درد و رنج و ناخوشی‌ست

مهرورزی نیست، این آدمکشی‌ست!


ای بسا دیوانِ سنگین و کلفت

که پر است از فکر پوچ و حرف مفت...!


‏⊱ ━━━━━━━━━ ⊰


 گلچین گیلانی 


شعر ۲۲


ما را نظری نیست به جز بر رخِ دلدار

زاین‌رو نکند هیچ اثر طعنه‌ی اغیار


هرگز نبُود بر لب من شِکوه ز ایّام

هرچند عیان می‌شود از دیده‌ی خونبار


گنجینه‌ی بس راز، دل ماست، که سینه

ویرانه بُود؛ جایگهِ این‌همه اسرار


تقدیر رقم زد که من از تیر نگاهت

دین و دل خود را بدهم جمله به یک‌بار


دیوانه‌ی عشق است به دامِ سرِ زلفت

آزاد کجا می‌شود این صید گرفتار؟


کو تاب و تحمّل؟ که دگر صبر نمانده

بیچاره دلم، خون شده از ناله‌ی بسیار


خون از مژه چون سیل به گلزار روان است

بلبل شده زاین عشق مرا مونس و غمخوار


با نغمه‌ی خود بر تنِ «افتاده» شرر زد

گر سوخت، نهان داشت؛ مکن هیچ تو انکار...


‏⊱ ━━━━━━━━━ ⊰


 اکبر محکمی 


شعر ۲۱


این پنج روز عمر، جوانی به کس نمانْد

پیری رسید و با دلِ پرآرزو گریست...


‏⊱ ━━━━━━━━━ ⊰


 اکبر محکمی 


شعر ۱۶


اگر گاهی امیدم می‌رود از دست، باکی نیست

که من با تو دلِ امّیدوارِ دیگری دارم...


‏⊱ ━━━━━━━━━ ⊰


 جواد شیخ‌الاسلامی 


شعر ۱۵


گفتیم تسلیمیم و دیدیم امر دوری بود

از اوّلش هم امتحان ما صبوری بود


دیگر چه فرقی می‌کند در جمع یا تنها؟

آن گریه‌های ناگهان گاهی ضروری بود


ما هردو خندیدیم دور از هم، ولی آیا

غیر از خود ما هیچ‌کس فهمید زوری بود؟!


چشمم تو را دید و گرفتت، غیر از این می‌شد

حقّ چنین بی چشم و رویی -حتم- کوری بود


هر روز می‌بینم تو را در قلب خود، امّا

ای کاش این دیدار، گاهی هم حضوری بود...


‏⊱ ━━━━━━━━━ ⊰


 جواد شیخ‌الاسلامی