-
شعر ۳۲
1399/05/13 22:03
تغافل اینهمه رسمِ کجاست دلبر من؟! به خلف وعده دلم نیز شرمسار تو نیست... ⊱ ━━━━━━━━━ ⊰ ✽ آرزوی عراقی ✽
-
شعر ۳۱
1399/05/07 21:49
رفتیم که مدّعی شب و روز پیش تو به مدّعا نشیند... ⊱ ━━━━━━━━━ ⊰ ✽ آرام یزدی ✽
-
شعر ۳۰
1399/05/07 21:48
دادیم جان ز رشک رقیب و گذاشتیم دل را به کوی دوست، که این یادگار ماست... ⊱ ━━━━━━━━━ ⊰ ✽ آرام یزدی ✽
-
شعر ۲۹
1399/05/07 21:46
پیکرم شد خاک و بر خاکم گذشتن عار دارد آه از این بدخو که با من تا قیامت کار دارد...! ⊱ ━━━━━━━━━ ⊰ ✽ آرام یزدی ✽
-
شعر ۲۸
1399/05/07 21:43
ز پا افتادهی آنم که صد افتاده در هر سو ز بازوی توانا یا ز چشم ناتوان دارد نقاب زلف را بهر چه دانی آفرید ایزد؟ که تا از چشم بد، رخسار نیکو را نهان دارد... ⊱ ━━━━━━━━━ ⊰ ✽ آرام یزدی ✽
-
شعر ۲۷
1399/05/03 21:50
گفت تا چند به خاک افتی و بوسی قدمم؟ گفتمش تا تو چو شمشادی و برپا هستی گفت بس دل که ز تنها منِ تنها بردم گفتمش شکر خدا را که تو تنها هستی... ⊱ ━━━━━━━━━ ⊰ ✽ آثار ارسنجانی ✽
-
شعر ۲۶
1399/05/03 21:48
از فقر نگر افسرِ سلطانی ما را در مُلک فنا، تخت سلیمانی ما را من باده خورم هردَم و زاهد همه حسرت داناییِ وی بنگر و نادانی ما را بس توبه ز عشق تو نمودیم و شکستیم بنگر تو ز هر توبه پشیمانی ما را زاین چاه و رَسَن کز زَنَخ و زلف تو داری کِی هست رهایی دلِ زندانی ما را...؟ ⊱ ━━━━━━━━━ ⊰ ✽ آثار ارسنجانی ✽
-
شعر ۲۵
1399/05/03 21:45
در پیش روی، دفتر حُسنت نهادهام لیک از بیان به عجز و قصور ایستادهام کس را ز خوبیِ تو حکایت مجال نیست جز آینه، که پیش جمالت نهادهام تا چند با خدنگ و کمان ایستادهای؟ من خود ز تیرِ غمزه نخست اوفتادهام! رفت از سرم ز مستیِ چشمانِ شوخ او کیفیّتی که بود ز صهبا و بادهام تا سر نهادهام به درِ آستانِ دوست دل در کفِ اطاعتِ...
-
شعر ۲۴
1399/05/03 21:26
معاشران! مگر از زلف یار، کس دم زد؟ که باز خاطرِ جمعی ز شوق برهم زد طربسرای جهان -ای رفیق!- بر باد است خوشا کسی که در این بزم، پای بر غم زد عروسِ عمر عزیز است، قدر او دانید چرا که دورِ وصالش زمانه یکدم زد... ⊱ ━━━━━━━━━ ⊰ ✽ آبانی تهرانی ✽
-
شعر ۲۳
1399/05/03 21:21
من اشتیاق تو را آتشی به جان دیدم که هرچه بیش زنی آب، شعله بیشتر است فرشته عشق نداند، ز آدمی آموز که این لطیفه عجیب است و درخور بشر است نظر به روی تو ما را حرام نتوان گفت که چشم بر تو و دل بر محبت دگر است گریز در همه عالم توان ولی هیهات! کمندِ زلف تو افتاده چون به رهگذر است ... ⊱ ━━━━━━━━━ ⊰ ✽ آبانی تهرانی ✽